قوله تعالى و تقدس: یا أیها الناس خداوند بزرگوار، جبار کردگار، میگوید: جل جلاله اى مردمان نداى عام است واهمگان میگوید، تا خود که نیوشد، خطاب جامع است تا که پذیرد، همه را میخواند تا کرا خواهد، نداى عام است و بار دادن خاص دعوت عام است و هدایت خاص فرمان عام است و توفیق خاص اعلام عام است و قبول خاص، نه هر کرا خواند او را خواهد نبینى که آنجا گفت: و الله یدْعوا إلى‏ دار السلام و یهْدی منْ یشاء إلى‏ صراط مسْتقیم ناخواسته را خواند حجت را، و خواسته را خواند قربت را، ظاهر ندا یکى و باطن ندا مختلف.


یا أیها الناس اى مردمان قدْ جاءتْکمْ موْعظة منْ ربکمْ آنک آمد بشما موعظتى از خداوند شما یعنى قرآن که یادگار مومنان است، جایى دیگر گفت: و ذکْرى‏ للْموْمنین یادگار مومنان است و مونس عارفان، و سلوة محبان و آسایش مشتاقان و شفاء لما فی الصدور شفاى بیمار دلان، و آسایش اندوهگنان، جایى دیگر گفت: و ننزل من الْقرْآن ما هو شفاء قرآن شفاء دردها است، و داروى علتها و شستن غمها و چراغ دلها، چراغ توحید است که از دلهاى کافران تاریکى کفر ببرد، چراغ اخلاص است که از دلهاى منافقان تاریکى شک ببرد، چراغ ارشاد است که از دلهاى مبتدعان تاریکى حیرت ببرد، چراغ هدى است که از دلهاى متحیران تاریکى جهل ببرد، چراغ رضا است که از دلهاى بخیلان تاریکى شح ببرد، چراغ عنایت است که از دلهاى متعلقان تاریکى اسباب ببرد.


و شفاء لما فی الصدور شفا در قرآن بر سه وجه است: شفاى عام است، و شفاى خاص، و شفاى خاص الخاص، شفاى عام آنست که گفت: فیه شفاء للناس و شفاى خاص آنست که گفت: ما هو شفاء و رحْمة للْموْمنین و شفاء لما فی الصدور و شفاى خاص الخاص و إذا مرضْت فهو یشْفین شفاى عام نعمت اوست، شفاى خاص کلام اوست، شفاى خاص الخاص خود اوست، و گفته‏اند: درین آیت قرآن را چهار صفت گفت: موعظت و شفاء و هدى و رحمت، موعظت عوام راست، شفا خواص راست، هدى خاص الخاص راست، رحمت همگنان راست، فبرحمته و صلوا الى ذلک. و بدان که شفاى هر کس بر اندازه درد اوست، شفاى گنهکاران در رحمت اوست، شفاى مطیعان بیافت نعمت اوست، شفاى عارفان بزیادت قربت اوست، شفاى واجدان در شهود حقیقت اوست، شفاى محبان در قرب و مناجات اوست.


قلْ بفضْل الله و برحْمته یا محمد مومنان را بشارت ده ایشان را بگو بفضل و رحمت من شاد باشید، بایمان و قرآن و اسلام و محمد شما را گرامى کردم بنازید، بیاد من انس گیرید، بر وعد من چشم دارید، بر درگاه من خوى کنید، با ذکر من آرام گیرید، عهد من بجان پذیرید، بمهر من بنازید، عبدى شاد آنست که شاد است بمن، شادى نیست مگر شادى بمن، شاد مبادا که نه شاد است بمن، بنده را دو شادى از من، امروز شاد بمن، و فردا شاد با من.


روى ما شاد است تا تو حاضرى با روى تو


جان ما خوش باد چون غائب شوى با یاد تو

و قیل فضل الله و رحمته الذى لک منه فى سابق القسمة خیْر مما تکلفته من صنوف الطاعة و انواع الخدمة. از روى اشارت میگوید: بنده من بر فضل و رحمت من اعتماد کن نه بر طاعت و خدمت خویش، که اعتماد نه جز بر فضل من، و آسایش نه جز با رحمت من، هر کس را مایه‏اى و مایه مومنان فضل من، هر کس را خزینه‏اى و خزینه درویشان رحمت من، هر کس را تکیه‏گاهى و تکیه‏گاه عارفان سبق من، هر کس را گنجى و گنج متوکلان ضمان من، هر کس را عیشى و عیش ذاکران بیاد من، هر کس را امیدى و امید دوستان بدیدار من.


در بنى اسرائیل زاهدى بود هفتاد سال در صومعه نشسته، و خداى را عبادت کرده، بعد از هفتاد سال به پیغامبر آن روزگار وحى آمد که زاهد را گوى نیکو روزگار بسر آوردى و عمر گذاشتى در عبادت من، وعده دادم ترا که بفضل و رحمت خویش بیامرزم ترا. زاهد گفت: مرا بفضل خویش ببهشت میرساند، پس آن هفتاد ساله عبادت من کجا وادید آید، و از آن چه آید؟ رب العزة همان ساعت بر یک دندان وى دردى عظیم نهاد که از آن بفریاد آمد بر پیغامبر شد و زارى کرد و شفا خواست، وحى آمد به پیغامبر که زاهد را گوى عبادت هفتاد ساله خواهم، تا ترا شفا دهم، زاهد گفت: رضا دادم و نقدى شفا خواهم فردا تو دانى خواه بدوزخ فرست خواه ببهشت، فرمان آمد از جبار کاینات که آن عبادت تو جمله در مقابل آن یک درد دندان افتاد چه ماند اینجا مگر فضل و رحمت من، فبذلک فلْیفْرحوا هو خیْر مما یجْمعون توملون من الثواب على الافعال.


ألا إن أوْلیاء الله لا خوْف علیْهمْ و لا همْ یحْزنون اولیاى خدا ایشانند که در بحار علوم حقیقت غواصان گوهر حکمت‏اند، و در آسمان فطرت خورشید ارادت و مستقر عهد دولت‏اند، مقبول حضرت الهیت و صدف اسرار ربوبیت‏اند، عنوان شریعت و برهان حقیقت‏اند، نسب مصطفى در عالم حقایق بایشان زنده، و منهج صدق بثبات قدم ایشان معمور، ظاهرشان باحکام شرع آراسته، باطنشان بگوهر فقر افروخته، آثار نظر این عزیزان بهر خارستان خذلان که رسد عبهر دین برآید، برکات انفاس ایشان بهر شورستان ادبار که تابد عنبر عشق بوى دهد، اگر بعاصى نظر کنند مطیع گردد اگر بزنار دارى دیده باز کنند مقبول و محفوظ درگاه عزت شود، چنان که از آن عزیز روزگار و سید عصر خویش شبلى باز گویند که وقتى بیمار گشت و خلیفه روزگار او را دوست داشتى، بوى رسید که شبلى بیمار است طبیبى ترسا بود سخت حاذق او را بشبلى فرستاد تا مداواة کند طبیب آمد و شبلى را گفت: اى شیخ اگر ترا از پوست و گوشت خود دارو باید کرد دریغ ندارم و علاج کنم شبلى گفت: داروى من کم از این است، گفت: داروى تو چیست؟ گفت: اقطع زنارک و قد عوفیت.


طبیب گفت: شرط جوانمردى نباشد که دعوى کردم و بسر نبرم اگر شفاى تو در قطع زنار ما است آسان کاریست. طبیب زنار مى‏برید و شبلى از بیمارى بر مى‏خاست، خبر بخلیفه رسید که حال چنین رفت خلیفه را خوش آمد گفت: من پنداشتم که طبیبى بر بیمار مى‏فرستم ندانستم که خود بیمارى را بر طبیب مى‏فرستم ألا إن أوْلیاء الله گفته‏اند: علامت ولى آنست که سر تا پاى وى عین حرمت شود، چشمش بحرمت بیارایند تا بهیچ ناشایست ننگرد، زبانش بادب بند کنند تا بیهوده نگوید، قدم وى را بند حقیقت بر نهند تا بهر کوى فرو نشود، خلق وى را بند شریعت بر نهند تا جز حلال بخود راه ندهد، جوارح وى را در بند بندگى کشند تا جز کمر بندگى حق بر میان نبندد، در دنیا چنین دارند و در عقبى لا خوْف علیْهمْ و لا همْ یحْزنون در دنیا بخدمت‏ و حرمت آراسته، و در عقبى بنعمت و رویت رسیده، در دنیا شناخت و محبت، و در عقبى نواخت و مشاهدت، در دنیا صفا و وفا دیده، و، در عقبى بلقا و رضا رسیده، اینست که رب العالمین گفت‏هم الْبشْرى‏ فی الْحیاة الدنْیا و فی الْآخرة


ایشان را دو بشارت است یکى امروز یکى فردا، امروز و بشر الذین آمنوا أن لهمْ قدم صدْق عنْد ربهمْ فردا یبشرهمْ ربهمْ برحْمة منْه و رضْوان و جنات اینت نواخت بى‏کران، و نعیم جاودان، و شاد دوستان، ملک خشنود و بنده‏نازان، بندگان من هر چه جویید مه از خشنودى من نجوئید، بهرچه رسید به از فضل من نرسید، هر کرا گزینید بدوستى چون من نگزینید، و هر کرا بینید هرگز چون من نبینید، الدار دارکم و انا جارکم.


بزرگوار آن روزگار که سرانجامش اینست، عزیز آن بنده‏اى که سزاش اینست، نیکو آن تخمى که برش اینست، مبارک آن شبى که بامدادش اینست، سراى از نور، جاوید سرور، و مولى غفور.


قولوا لاحبابنا قرت عیونکم


فقد دنت من سلیمى دمنة الدار